
روان شد
روان شد ...قطره در قطره
از درون آشفته
اشکهای بسیار... ...
چکیده بر... دامنِ درد
....
رها شد
صدای خسته ای که
سخن میگفت ،
در آه های شکننده ی سکوت
...وآه...آری
هنوز هیچ نگفته ام
هنوز هیچ نشنیده ای
هنوز... هیچ ...مرا، نخوانده ای!
...هنوز برای گفتنها
درخاموشی لب،
نظاره گرِ واژه های گویا
از دهان های بسیارم
ومی بینم...
... وای...
[size=16]هزاران سخنی نیز
گفته شد
کلام در کلامهای بسیار
جمله های متعددِ سخنگو
...وقطره در قطره... باز
جاری شد
اشکهای خاموشی دل
که هرچه لب میگفت
باز...گوئی،
هیچکس نمی شنید
گویا ...سخن در سخن
محوتر... پنهان تر
آه خدایا...
گم میشدم
در باورهائی که...
درخویش
انباشته بودند
بی آنکه هدف را دریافته باشند
از گویائی ِ اینهمه سخن
....
تفسیرها هیچ یک
معنای گفتار من نبود
...نه حتی انعکاسِ دوباره ی سخنم
گویی واژه ها
رنگ میباختند
در ختم کلام
وسخن گم میشد
در میانه ی راه
وقتی ... به جمله ی
دیگر میرسید
وباز سخن در سخن
هرکلام به فراموشی میرفت
وچون من
گم میشد
درمعنای بودن
...
گوئی هرگز نمیشد، آرام بگیرم
وهنوز مرا در لابلای اینهمه سخن
نمی شنیدند
...
هنوز ناشنیده بر جای مانده ام
باآنکه بسیار... گفته ام
بی هیچ نتیجه ای
!
هنوز ناشنیده مانده ام
با کوله بار سخن
بردوش دل
در میان افکارِ سرگردانِ آدمی!
فرزانه شیدا- فروردین ۱۳۸۹

برگرفته از انجمن اندیشه مانا
http://mana.findtalk.net
نظرات
ارسال یک نظر