رد شدن به محتوای اصلی

پست‌ها

نمایش پست‌ها از سپتامبر, ۲۰۰۹

لحظه دیدار....

لحظه ء دیدار   خانه ای تنهاست ..چشم  من   اما   آشنا  با گوشه  های  خانه محزون   آینه در کنج دیواری...   در صدای  بیصدائی ها   قصه گویداز جدائی ها   صندلی ها تکیه بر میز کنار خویش   خسته اند از انتظاری گنگ   بس اسیر حسرت یک جنبش کوتاه   ساکت و خاموش !!!   پرده های پر غبار اما...   آرزومند  صفای  نور    خورشیدند   وه چه غمگینند !!!   ساعتی..در تیک تاک غصه دار خویش   آن دل بی تاب عاشــــق را   آ ن نگاه  شاد   و خندان  را   بر تن آن عقربکهای خوش دیروز میــــجوید !!!   لیک این صبح خوش امـــروز   پیک شادی را  هنوز ،اندر پس یک راز   بر تن این پرده های شیشهء خاکی   از نگاه خانهء محزون   فرو بسته ست!!!   عقربکها نیز   بی خبر از معنی شادان خود هستند   تیک تاک لحظه ء دیدار   می گشایم پرده را ارام   گوئیا اینک نگاه خانهء محزون   با شگفتی سخت ...   حیران است !   وه که این خانه بسی در هم   پریشان است   آه ای تک خانه ء محزون...با سرشک چشم   میشویم غبار از شیشه ء   غمناک   پاک میسازم تن افسره ات از خاک   میزدایم غصه را از این نگاه خاکی غمناک   صندلی ها جابجا گردید   از تب حسرت رها گردید   آه ای گلدان