پیامبر اعظمدر مناجاتی پاک دستها سوی خداوند بلند
روح سرشا ر ز امواج دعا
یا محمد (ص) تو مرا یاری کن
تا بگویم ز تو و نام خدا
من ز هر جمله که از سوی خداست
همچو شمعی بدرون آب شدم
غرقه در این همه آیات خدا
غرقه در این گوهر ناب شدم
من ز قرآن ء تو سرشار شدم
با هرآن سوره و هر آیهء عشق
مستء قرآن شده هشیار شدم
زینهمه جمله ء پرمایهء عشق
کاش یارب که توان بود مرا
تا بدرگاهء تو راهی جویم
تا بگویم بتو از بنده گیم
راه تو همچو محمد (ص) پویم
لیک در راهء تو این می بینم
که محمد(ص) فقط او بود وهم اوست
مظهر پاکی و ایمان به خدا
این همان اوست که اینگونه نکوست
من کجا هستم و او بوده کجا
این همان مرد خداوند من است
این همان گوهره ء پاک وجود
این همان یاور دلبند من است
روح پروازء دعا همچو صعود
این همان رهبر ایمان باشد
که به غفلت زده پایانی داد
او که دل در ره ا و می کوشد
او که ایمانء مرا جانی داد
او که قرآن ء تو بر دنیا داد
او که در هرسخنش پندی بود
او که عشق تو به این دلها داد
او که چشمان مرا باز نمود
دل ء شیدای مرا باز نگر
زندگی با تو مرا آغاز است
روزگارم همه سرشار دعاست
روحم ازعشقء تو در پروازاست
دل شیدائی من در ره ء عشق
با محمد (ص) نفسء گرم خداست
عشق تو عشق محمد (ص) بدورن
این سعادت به من شیدا بخش
تا بدرگا ه ء تو باشم مجنون
گر حقیرم تو مرا باز ببخش
که مر ا در ره تو راه بسی است
یاورم در ره تو مردء خداست
آن محمد (ص) که مرا دادرسی ست
آن محمد (ص) که تو پندش دادی
تا به قرآن بنویسد بر ما
*پند هائی ز ره ء آزادی *
ده سفارش که تو براو کردی
و به هر مُسلم پاک و آزاد
و محمد (ص) به منو بر ما گفت
که خداوند مرا پندی داد
پیرو راه خدا گر هستی
بنده ء خالص آن یارب باش
که بهشت تو بدینگونه بجاست *
* ره اخلاص به خاط ر بسپار *
آشکار است و یا پنهانی *
دادگرباش به خشنودی و خشم *
گر که یک مُسلم با ایمانی *
در میانه ره خود پیش ببر *
در نیازو به توانمندی خویش *
بگُذر با دل خشنود و ببخش *
گ کسی کرده دل زار تو ریش *
دست یاری بده بر آنکه ترا *
کرده محروم به ظلم و ستمی *
برو دیدار همان یاور و دوست *
که ترا ترک نموده به غمی *
و فراموش مکن بندهء حق *
که نگاه تو بوّد عبرت و پند *
یاد کن با سخن از یاد خدا *
یا لبء خویش به اندیشه ببند *
و چنین بود محمد (ص) به جهان
و هم او گفت به یارانء خدا
ای مسلمان به هرآن وقت و زمان
سخنی را تو به بیهوده مگو
باش آگاه تو از آن *حق زبان
که گامیست زبانی که نکوست
مکن آلوده زبان را تو به خشم
مشو رنجی بدل دشمن و دوست
و چنین بود ره مردء خدا
او همان مظهر پیمان و وفاست
او همان مظهر پیوند ء خدا
او همان راه رسیدن بخداست
رستگاری تو بیآموز ز او
که محمد (ص) ره ء الله رود
با همان او سخن از عشق بگو
تا دلت همرهء الله شود
دل شیدائی ما همره توست
یا محمد (ص) تو مرا یاور باش
تو بگو راه منو عشق کجاست
تو مرا در ره او رهبر باش*فرزانه شیدا آبانماه ۱۳۸۵*
وبلاهای فرزانه شیدا Farzaneh Sheida
دیوان شعر من
دیوان شعر من
ترانه های ف.شیدا
کتابهای اینترنتی من در:
سایت جاودانه ها :
( به مدیریت آقای امیر همدانی )
نظرات
ارسال یک نظر