
سلام دوستان عزیز
امروز قصد دارم سایتی رو بهتون معرفی کنم
که اين سايت سرشار از نوشته هاي خوانديه وبه همت
آقاي امير همداني
مديريت وتحرير شده
سايت:جاودانه ها
http://javedane-ha.blogspot.com/
و مطمئن هستم جواب بسياري از سوالات ما در اين سايت داده ميشه
سخناني که همه کمابيش در طول زندگي ياد گرفتيم اما در لحظه غم از خاطر ميبريم واونطور که من در نظرها در نوشته پیشین دیدم
احساس کردم که بايد ذکر کنم خارج از کشور زندگي کردن دليل بر اينکه
آدم بي غمي باشي نيست و من خودم براي گرفتن يه ليسسانس طراحيو ديزاين لباس در سن۳۶ سالگي بدانشگاه رفتم و در ۳۹ سالگي فارغ التحصيل شدم درشرايطي که دو بچه قدو نيم قد داشتم
اما هميشه بخودم گفتم :بايد خودمو پيشرفت بدم
من ميتونم بايد بتونم ميخوام که موفق بشم
براي همين مطمئن باشيد هيچ کجاي دنيا تا براي خودت کسي نشي
زندگي راحتي نميتوني داشته باشي
و همه جا هشت ساعت
بايد کارکرد براي زندگي بهتر!!!
آرزومند شادي يکايک شما هستم موفق وشاد باشيد
و اما در باب سايت ذکر شده
من تنها چند نمونه از کار تحريري ايشان را که ساعات بسياري جهت
جمع آوري و تحرير اين صفحات باارزش لازم بوده است در اينجا
ذکر ميکنم :
نیچه : غم خودش ما را پیدا می کند باید دنبال شادیها گشت.
مارسل پروست : شادی زمان و مکان نمی خواهد کافی است دل بخواهد.
هوارد فاست : بزرگترین شادی تولد است و بزرگترین غمها مرگ.
ساموئل امایلز : عشق و سختی بهترین وسیله آزمایش زندگی زناشویی است.

بتهوون : بهترین لحظات زندگی من لحظاتی بود که در خواب گذراندم.
گوته : عشق، افسر زندگی و سعادت جاودانی است.
رومن رولان : دوستی که شما را درک می کند، شما را می سازد.
کریستوفرمورلی : موفقیت تنها یک چیز است این که : زندگی را به دلخواه خود بگذرانید.
آنتوان چخوف : انسان همان چیزی است که خود باور دارد.
تئودور روزوست : در هر جا که هستید و با هر چه که در اختیار دارید کاری بکنید.
سايت:جاودانه ها
با تشکر از اقاي امير همداني

غربتی بیش نبود ...رفتن و دور شدن از وطنم
وکنون می بینم ....
که به صد خاطره پا بندم باز
و به آن خاک که با نم نم آب
بوی گلهای بهاری میداد
و به آن کوچه و پس کوچه شهر
که ز آوای منو ما پر بود
چشم چون می بندم
باز می بینم من
بازی و همهمهء طفلان را
و صدای گرمی
که به آوا میگفت:
آی سبزی دارم...سبزی تازه باغ
و چه دوریم و غریب ..
زآنهمه همهمهء "شهر امید"
و زآن "تهرانی"
که به آغوشی باز
همه را جا میـداد!
لیک در سردی غـربت حرفی ست
که مرا میخواند
سوی دلبستن و همراه شدن
با تو ای ایـرانی
وبدل میگوید:
هـرگـز از یاد مبــر
که تو از کشور شعر و ادبی
زاده کشور حافظ ســعدی
زاده نور و محبـت ...گـرمی
و مبادا که دلت زینهمه سردی غربت شکند
در دلـت خورشیدیست
که غروبی نپذیرد هـرگـز
عشــــق را یــاد آور
که ز آغاز تـولــــد با ما
سخنــی دیـگر داشــت
و مـداوم میگفـت:
تـو مبـادا که ز خاطـر ببـری
که تو روئیــده خاک وطنــی
زادهء نور و محبـت ...امیــد
زاده ء عشـق و حرارت...خورشیــد
و بخـود بایـد گفــت:
افتخــاریست بلنــد
خــوب بـودن چو یک ایــرانـی
"سبـز "چون سبــزی ایـــران ...گیــلان
پـاک چـون بـرف دمـاونـد ..."سفیــد"
"ســرخ" چون پـاکـی آن نوگـل سـرخ
این سه رنگی
که ترا سمبل ایـــران
بوده ست
پـرچـــم "مهــر " ..."محبــت" ... "امیــد"
مظــهر عشق و صداقت ...خـورشیــد
از:ف.شیدا


نظرات
ارسال یک نظر