
آینــه... اینگونه غمگین دیده بر چشمم مدوز
من کجا گفتم که یک عاقل و یا فرزانه ام؟!
گرچه میسوزد دلم همواره در شیدا شدن
من هنوزم یک دل دیوانه ء دیوانه ام!!!
بامن از دنیا مگو ... قید جهان را زد دلم
قلب غمگین مانده جاو دفتر و پیمانه ام
گوشه تنهائیم خوش باد و یاد و خاطره
بعد از این با زندگانی هم دگر بیگانه ام
روح ما در آسمان گشته رها ..بی قید وبند
باغ عشقی گر ببینی من در آن پروانه ام
گر به خلوت سر کشیدی در پی شیدا دلی
شعله ء سوزان شمع روشن آن خانه ام
من نمیگویم چه بودم یا چه سان خواهم شدن
خواهد آمد روزگاری بشنوی افسانه ام
از : فرزانه شیدا
نظرات
ارسال یک نظر