
اجل
اجل یک دم به قلبم فرصتی ده
که ریزم اشک آخر را ز سینه
به عمری لب فروبستم به اندوه
کنون هم وقت فریادم رسیده
چه میدانی چه غم دیدم ز دنیا
دلم دردی فزون از غم کشیده
صدای خسته ام را بغض جانسوز
به عمری در گلوی من بُریده
بزیر بار سنگین غم و رنج
کمر خم کرده ام ٬پشتم خمیده
مرا عمری سکوت جاودان کُشت
کنون فریاد من قلبم دریده!!!
بده تک فرصتی از بهر فریاد
که دل از بهر این فرصت طپیده!
ندارم شوق بودن را بدنیا
که دل عمری ز این بودن رمیده
اگر فرصت دهی شادان بمیرم
که دیگر کین دل از دل رهیده!!
وزآن پس جان من بستان به شادی
که قلبم خیری از دنیا ندیده
که قلبم خیری از دنیا ندیده
۱۳۶۲آذرماه پنجشنبه
شعری از فرزانه شیدا
نظرات
ارسال یک نظر