
مرغک دل
درسینهء من ناله ..... بفریاد رسیده
اشکی دگر ا ز دیدهء غمدیده چکیده
هر خنده به قلبم به غم وگریه در آمیخت
اندوه ء بسی را دلء افسرده کشیده
هرروز مرا صد گذر از شهر هیاهوست
این قلب غمین جز همه آشوب چه دیده؟!
جان وتن وروحم همه آزرده ز اینجاست
از شدت ء غم دل به یکی گوشه خزیده
در دیده مرا ه ر طرفی مثلء قفس شد
حتی نفس ء راحت از این سینه بُریده
باید گذری کرد و از این شهر برون رفت
کاین دل به هوای دگری باز طپیده
بی تاب دلم نابگهان بال و پری یافت
باید که شود زین قفسهء تنگ رهیده
کی مرغ ز پرواز حذر کرد و قدم زد
آن مرغ که داند ره پرواز پریده
مرغ دل ء ما هم نتواند که نشیند
بر قلب ء منم لحظهء پرواز رسیده
شعر از فرزانه شیدا
۱۳۶۵خرداد سه شنبه

نظرات
ارسال یک نظر